دوازدهمین سالگرد ازدواج مامان و بابا
باران عزیزم؛ درخت گردوی عشق ما دوازده ساله شد!!! و تو امسال میوه این درخت بودی، و ما چه مسروریم که امسال رو با تو جشن گرفتیم، من همیشه فکر میکردم دهمین سالگرد تو کنارمون باشی... صبوری و انتظار این سالها وجود تو رو شیرین تر میکنه، دوستت داریم... البته نا گفته نماند که امسال من و بابایی بقدری درگیر کارها بودیم که اگه مامان عزیز (مادربزرگ عزیز شما)زحمت نمیکشیدند و به ما آلارم نمیدادن فقط به تبریک و شادی قلب ها خلاصه میشد ولی به لطف ایشون که اومدند و روز یکشنبه شما رو پارک بردند و کلی باهاتون بازی کردند (انقدر بگم که ساعت ٨ شب بی هوش شدی و البته ساعت ٩:٣٠ بیدار...